جدول جو
جدول جو

معنی بهانه آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بهانه آوردن
برای سرپیچی از کاری عذر آوردن
تصویری از بهانه آوردن
تصویر بهانه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
بهانه آوردن
(نَ خَ)
عذر نابجا عرضه کردن. دست آویز یافتن. با دلایل نابجای شانه خالی کردن از امری: اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343) ، بهبه الرجل به بهبههً، به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بهانه آوردن
سرپیچی کردن
تصویری از بهانه آوردن
تصویر بهانه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ قَ)
آواکردن. فریاد کردن.
- بانگ آوردن از...، آوا برآوردن از:
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته
منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته.
رودکی.
- به بانگ آوردن، واداشتن به بانگ کردن. به صدا آوردن:
سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرید
به بانگ گردد پیدا شکستگی ز درست.
رشیدی سمرقندی.
-
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ بَ)
گل دادن. شکوفه کردن:
کجا روز کشتنش بار آورد
بسالی دو بارش بهار آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به صدا درآوردن. ترنین. (تاج المصادر بیهقی) : ارغا، به بانگ آوردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). اطنان،ببانگ آوردن تشت را. (منتهی الارب). انباض، ببانگ آوردن زه کمان. (تاج المصادر بیهقی). انباح، ببانگ آوردن سنگ. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بانگ شود
لغت نامه دهخدا
(مُنْیْ)
استدلال. دلیل آوردن. حجت آوردن. اقامۀ دلیل کردن:
سخن عشق زینهار مگوی
یا چو گفتی بیار برهانش.
سعدی.
همان انگار که تقریر این سخن نکردم و برهان و بیان نیاوردم. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دست آویز کردن. (فرهنگ فارسی معین). تعلل. (دهار) (زوزنی). دست آویز کردن و حیله کردن. (ناظم الاطباء). اعذار. (منتهی الارب) :
زنهار بتوفیق بهانه نکنی زآنک
مغرور نداری بچنین خرد کلان را.
ناصرخسرو.
من دلش برده بصد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از دلال.
مولوی.
تو بهانه میکنی و ما ز درد
میزنیم از سوز دل دمهای سرد.
مولوی.
مستی بهانه کردم و بی حد گریستم
تا کس نداندم که گرفتار کیستم.
حافظ.
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز جور زمانه کردم.
عارف قزوینی
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ سَ)
مرکّب از: ب + راه + آوردن، ارشاد کردن. هدایت کردن، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمدوشدکنند. (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به بربار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
به تنگ آوردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). عاجز کردن. بستوه آوردن. زله کردن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهانه کردن
تصویر بهانه کردن
دست آویز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار آوردن
تصویر بهار آوردن
شکوفه کردن، گل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجان آوردن
تصویر بجان آوردن
بتنگ آوردن، کشتن قتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان آوردن
تصویر برهان آوردن
استدلال، دلیل آوردن، اقامه دلیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها آوردن
تصویر بها آوردن
((~. وَ دَ))
ارزش داشتن
فرهنگ فارسی معین
دلیل آوردن، استدلال کردن، حجت آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستاویز کردن، دستاویز قرار دادن، مستمسک قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد