عذر نابجا عرضه کردن. دست آویز یافتن. با دلایل نابجای شانه خالی کردن از امری: اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343) ، بهبه الرجل به بهبههً، به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
عذر نابجا عرضه کردن. دست آویز یافتن. با دلایل نابجای شانه خالی کردن از امری: اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343) ، بهبه الرجل به بهبههً، به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
آواکردن. فریاد کردن. - بانگ آوردن از...، آوا برآوردن از: چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته. رودکی. - به بانگ آوردن، واداشتن به بانگ کردن. به صدا آوردن: سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرید به بانگ گردد پیدا شکستگی ز درست. رشیدی سمرقندی. -
آواکردن. فریاد کردن. - بانگ آوردن از...، آوا برآوردن از: چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته. رودکی. - به بانگ آوردن، واداشتن به بانگ کردن. به صدا آوردن: سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرید به بانگ گردد پیدا شکستگی ز درست. رشیدی سمرقندی. -
به صدا درآوردن. ترنین. (تاج المصادر بیهقی) : ارغا، به بانگ آوردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). اطنان،ببانگ آوردن تشت را. (منتهی الارب). انباض، ببانگ آوردن زه کمان. (تاج المصادر بیهقی). انباح، ببانگ آوردن سنگ. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بانگ شود
به صدا درآوردن. ترنین. (تاج المصادر بیهقی) : ارغا، به بانگ آوردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). اطنان،ببانگ آوردن تشت را. (منتهی الارب). انباض، ببانگ آوردن زه کمان. (تاج المصادر بیهقی). انباح، ببانگ آوردن سنگ. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بانگ شود
استدلال. دلیل آوردن. حجت آوردن. اقامۀ دلیل کردن: سخن عشق زینهار مگوی یا چو گفتی بیار برهانش. سعدی. همان انگار که تقریر این سخن نکردم و برهان و بیان نیاوردم. (گلستان سعدی)
استدلال. دلیل آوردن. حجت آوردن. اقامۀ دلیل کردن: سخن عشق زینهار مگوی یا چو گفتی بیار برهانش. سعدی. همان انگار که تقریر این سخن نکردم و برهان و بیان نیاوردم. (گلستان سعدی)
دست آویز کردن. (فرهنگ فارسی معین). تعلل. (دهار) (زوزنی). دست آویز کردن و حیله کردن. (ناظم الاطباء). اعذار. (منتهی الارب) : زنهار بتوفیق بهانه نکنی زآنک مغرور نداری بچنین خرد کلان را. ناصرخسرو. من دلش برده بصد ناز و دلال او بهانه کرده با من از دلال. مولوی. تو بهانه میکنی و ما ز درد میزنیم از سوز دل دمهای سرد. مولوی. مستی بهانه کردم و بی حد گریستم تا کس نداندم که گرفتار کیستم. حافظ. گریه را به مستی بهانه کردم شکوه ها ز جور زمانه کردم. عارف قزوینی
دست آویز کردن. (فرهنگ فارسی معین). تعلل. (دهار) (زوزنی). دست آویز کردن و حیله کردن. (ناظم الاطباء). اعذار. (منتهی الارب) : زنهار بتوفیق بهانه نکنی زآنک مغرور نداری بچنین خرد کلان را. ناصرخسرو. من دلش برده بصد ناز و دلال او بهانه کرده با من از دلال. مولوی. تو بهانه میکنی و ما ز درد میزنیم از سوز دل دمهای سرد. مولوی. مستی بهانه کردم و بی حد گریستم تا کس نداندم که گرفتار کیستم. حافظ. گریه را به مستی بهانه کردم شکوه ها ز جور زمانه کردم. عارف قزوینی